دوشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۳


iran diplomacy Posted by Hello

شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۳

ذوب در ولایت

این تهوع لعنتی امانم را بریده. از کار و زندگی افتاده ام. نذر کرده ام از شرف گرو بگذارم اگر بهتر شود.ذوب در ولایت می شوم

حجازی را جدی بگیریم


! Posted by Hello
به نظرم خیلی جدی باید به مسئله حضور ناصر حجازی در انتخابات نگاه کنیم. نه می شود نشست و دست روی دست گذاشت تا این حکومت متلاشی شود. نه دیگر توان و علاقه ای برای انقلابی دیگر میان مردم اران یافت می شود و نه حتی می توان امیدی به بوش و بیگانگان دیگر داشت که بیایند و برای ما کشوری آرمانی بسازند.

اعلام حضور ناصر حجازی را در انتخابات جدی بگیریم. از او حمایت کنیم. حتی طوماری تهیه کنیم و تشویقش کنیم به کاندید شدن در انتخابات. چه صلاحیتش تایید شود و چه رد به نفع ماست. حرکتی جدید خواهد بود که نشان می دهد ما هنوز زنده ایم. از حجازی و حضورش در انتخابات حمایت کنیم.

پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۳

فراخوان ملی برگزاری رفراندم

تجربه بیست و شش سال گذشته و دهها مصیبت کوچک و بزرگی که بر سر مردم ایران آمده و تحقير
ملت و انزواي سياسي ايران را در پي داشته نشان میدهد که تنها یک راه قطعی برای رفع این بحران و رهائی ملت رنجدیده ایران وجود دارد
:
شکل گیری حکومتی دموکراتیک مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر
حکومتی که با تکیه بر آرای اکثریت ملت و بر اساس حفظ تماميت ارضي و منافع ملی و ايجاد روابط مسالمت آمیز با جامعه جهانی و تکیه بر ارزش های فرهنگی و اقتصادی ایران بتواند کشور را به ساحل نجات رهنمون شود. برای دستیابی به این مهم ، تدوین قانون اساسی نوین و تعیین نظام دلخواه گام اول و حیاتی است. بخصوص تجربه هشت سال گذشته نشان میدهد که با وجود قانون اساسی و ساختار کنونی ، امکان اصلاح کشور در هیچ جهتی متصور نیست. بنابراین ، از آنجا که قانون اساسی جمهوری اسلامی و عملکرد نهادهای برخاسته از آن :
با اعلامیه جهانی حقوق بشر و حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی مردم در تضادی بنیادین است
به نابرابری حقوقی میان شهروندان ایران رسمیت بخشیده ، تبعیض دینی و مذهبی ، عقیدتی و جنسيتي را قانونی کرده و با حکومت استبداد ديني از ملت ایران عملا سلب حق حاکمیت کرده است
سد بزرگی در برابر پیشرفت در تمام زمینه ها ، از جمله توسعه اقتصادی و تحقق عدالت اجتماعی در ایران فراهم کرده است
و مانع پیوستن ایران به اردوی جهان آزاد و طبعا از بین رفتن منافع کشور در مناسبات دیپلماتیک شده است
ما امضاء کنندگان این فراخوان خواهان برگزاری یک همه پرسی با نظارت نهادهای بین المللی برای تشکیل مجلس موسسان به منظور تدوین پیش نویس یک قانون اساسی نوین ، مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های الحاقی آن ، با رای آزاد مردم هستیم . از تمام هموطنان شریف ، میهن دوست و ترقی خواه تقاضا داریم با امضای این فراخوان، صدای ملت ایران را محکم و استوار به گوش جهانیان برسانند
علی افشاری ، رضا دلبری ، محمد محسن سازگارا ، اکبر عطری ، مهرانگیز کار ، محمد ملکی ، عبدالله مومنی
کمیته اقدام برای همه پرسی
من به محمد ابراهيم همت می‌گويم بسيجی. كه تمام زندگيش را، روز به روز و نه يك‌باره گذاشت پای اين كه زباله‌ای مثل صدام حسين نتواند بيايد در سعدآباد بنشيند نم‌نم عرق بخورد و ام كلثوم گوش كند و رقص عربی دخترهای ايرانی را تماشا كند.من به محمد بروجردی می‌گويم بسيجی. كه درست آن وقت كه در كردستان هر كس اول اسلحه می‌كشيد و با تمام كينه می‌زد و بعد نگاه می‌كرد ببيند كه را زده است، آن قدر ايستاد و به مردم خدمت كرد كه شد مسيح كردستان

منطقه بنی صدر


ahwaz Posted by Hello

هر چه بیشتر در ایران سفر می کنم بیشتر به این نظر قائل می شوم که جز تهران بقیه شهر های برگ ایران در واقع روستاهایی بزرگ و گل و گشادند.
....................

از روز ورود به اهواز ناخوش بودم. زمانی هم که به زحمت برای کار از هتل خارج می شدم بیش از نیمساعت دوام نمی آوردم. باید گوشه ای می نشستم یا سریع تاکسی می گرفتم و به هتل بر می گشتم.

آب و هوای اهواز خیلی شبیه قم بود. همان حس و حال بدی که در تمام مدت زندگی در قم داشتم دوباره پس از سالها به سراغم آمده بود. اصلا اشتباهی در کویر به دنیا آمده ام. سرگیجه و سردرد شدید امانم را بریده بود. نکته زجر آور ماجرا این بود که مجبور بودم حتی کمی هم به سلامت تظا هر کنم. بچه هایی که با هم بودیم گرچه دوستانی قدیمی اند اما حالا به عنوان همکار با دیده شک به ضعف من نگاه می کردند..که طرف برای فرار از کار اینگونه تظاهر می کند...

....................

در هیچ شهری این اندازه جوان زیر بیست و پنج سال ندیده بودم که در اهواز. اینجا هم فقر و نا امیدی و بیکاری چهره غالب شهر است. شک ندارم همه این جوانان با هم به اندازه نیم گرم اروانیوم غنی شده برای ج.ا.ا ارزش ندارند. لعنت به حکومت حرامزاده جمهوری اسلامی. یادگار تجاوز حزب توده به لیبرالیسم اسلامی...
...................

زمان جنگ عراق به 5 کیلومتری اهواز رسیده بود. آن موقع طی یک طرح نبوغ آمیز آب کارون به سمت لشگر عراق در بیابان اطراف شهر گرادنده می شود. بعد روی آب نفت سیاه و بنزین فواوانی روان می کنند و آن را آتش می زنند. عراقی ها مجبور به عقب نشینی می شوند.

آب کارون هنوز در آن مکان جریان دارد. تا به حال فکر می کردم این ایده متعلق به چمران بوده. اما اهوازی ها نظری خلاف این دارند. آنها معتقدند ایده این کار و دستورش از طرف بنی صدر بوده. آنقدر به این موضوع عقیده دارند که آن منطقه به عنوان منطقه بنی صدر میان اهوازی ها مشهور است...

یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۳


ielts Posted by Hello

امروز بعد از ظهر پرواز می کنم. به اهواز. امیدوارم محیط آرامی پیدا کنم برای نوشتن. و جایی برای عکس گرفتن. صبح بی کار بودم. بریتیش کانسیل نزدیک ماست. محیط باحالی دارد. مادر قحبه ها هر چه دختر خوش هیکل و ناز در تهران بوده آنجا استخدام کرده اند. پاسپورت را برداشتم و رفتم آنجا. به بهانه گرفتن نتیجه امتحان آیلتس. قصدم این بود وقت بگذرانم. نتیجه را که در پاکت در بسته ای بود گرفتم و آمدم. حتی حوصله نگاه کردنش را هم نداشتم. بالاخره توی ماشین پاکت را باز کردم. اول فکر کردم اشتباه شده. واقعا عجیب بود. بدون حداقل یک روز آمادگی در امتحان شرکت کرده بودم. نتیجه خیلی خوب شده. اگر فقط دو هفته تمرین کرده بودم الان می توانستم به جای اهواز بروم سفارت استرالیا و نتیجه را بکوبم توی صورتشان. فقط یک نمره کم آورده ام... به هر حال اعتماد به نفس خوبی به من داد... فکر نمی کنم دیگر امتحان آیلتس بدهم

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۳

بچه نوزده ماهه

بالاخره این سریال لعنتی رسما شروع شد.قرار شده تا حداکثر 10 روز دیگر بازنویسی نهایی را انجام دهم.جالب است هر چه جلوتر می روم شوق و ذوقم برای دیدن نتیجه تلاش دو ساله ام کمتر می شود. مثل پدری که بی صبرانه منتظر تولد اولین فرزندش بوده و به جای 9 ماه بچه لعنتی 19 ماه در شکم مادرش مانده. دیگر گور پدر بچه و مادر و بقیه که بیرون بیاید یا نیاید. اصلا همانجا بماند. آنموقع که مشتاق دیدارش بودیم نیامد

پنجشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۳


missing! Posted by Hello

چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۳

مصایب یک نسل

دیروز به روال معمول سه شنبه ها دانشگاه کلاس داشتم. وارد حیاط بزرگ دانشگاه که شدم یکی از بچه ها را دیدم. پسر خوش قیافه ای است که اکثرا اواسط کلاس اجازه می گیرد و می رود. اصراری ندارم همه را سر کلاس درس حفظ کنم.حیاط شلوغ بود. همیشه فکر می کنم این دانشگاه زیباترین و خوش قیافه ترین دختر های تهران را یک جا جمع کرده. با یک اقلیت محدود پسر.خلاصه طرف آمد جلو. یک دختر نرم و نازک و ملوس هم باهاش بود. خودش را معرفی کرد. بعد گفت : دوست دخترم فلانی. تحویلشان گرفتم. ..گفت: استاد ما بریم؟ گفتم: کجا؟ گفت: خونه دیگه... گفتم: خونه؟ گفت: آره ..گفتم: برید
یاد دوران دانشجویی خودم افتادم. دانشگاه نفرت انگیز شهید بهشتی. با آن جو مسموم. با آن کمیته انظباطی تخمی و جهنمی که به گشتاپو یک سور زده بود. فکر کردم چقدر به ناحق و بی دلیل بهترین سالهای عمر ما را تباه کردند. با باید ها و نباید های بی پایه و اساسشان. و اینکه صحبت کردن با یک دختر میان دانشگاه مثل امضاء کردن سند اخراج خود مان بود.. این چند ساله. مخصوصا هفت سال اخیر اوضاع خیلی عوض شده. اما اکثرا ضعف حافظه نمی گذارد به گذشته فکر کنیم و مقایسه. البته می گویند خاطرات بد خود به خود از ذهن پاک می شود. دهه 60 و 70 دوران سیاهی بود در زندگی ما. دوران محرومیت و شعار های توخالی. حالا شرایط بهتر شده برای جوانتر ها. اما همچنان مصایب نسل ما از نظر کمی بر جای خود باقی است. زمانی نیاز به روابط آزادانه تر داشتیم و از آن محروم بودیم. حالا آن نیاز ها عوض شده. کار و شغل و در آمد دغدغه مان شده و همچنان محرومیم. اما جوانتر ها روابط آزادانه تری را تجربه می کنند. گویی مصایب نسل سوخته ما چون نفرینی ابدی به دنبالمان است. روزی را می بینم که من و همنسلانم شکایتمان نبود سرای سالمندان به میزان کافی و گران بودن خرج کفن و دفن خواهد بود. آن روز احتمالا دوستان کم سن و سالتر اکنونمان مشکل کمتری با بیکاری و از هم گسیختگی اقتصادی داشته باشند

یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۳


spider! Posted by Hello

حکومت پلیسی..پلیس محلات

طرح جدید قوه قضاییه در ایجاد نیروهای محلی برای امر به معروف و نهی از منکر یاد آور گذشته های نه چندان دور است. دوران گشت های جند الله و ثار الله و هزار درد و مرض دیگر.اما اینها ظاهر ماجراست. اینها درد دین ندارند. ماجرا فقط کنترل نا آرامیهای سیاسی و در نطفه خفه کردن هر تحرک مردمی است. آنگونه که خودشان اعتراف کرده بودند و من امروز در روزنامه ایران خواندم تجربه موفق کا.گ.ب را الگوی خود قرار داده اند در ایجاد اینگونه پلیسهای محلی. اما نکته جذاب ماجرا اینجاست که اعلام کرده اند همه می توانند برای عضویت در این گروهها درخواست بدهند . اگر خبری شد. بهتر است همگی سعی کنیم در خواست عضویت بدهیم. با اینها باید به شیوه خودشان مقابله کرد...

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۳


thinking! Posted by Hello

چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۳

مطب

بالاخره به اصرار بر و بچه ها مطب زدیم.البته من قرار است صبح ها بروم و برو بچه ها عصر ها سنگر را حفظ کنند. بد نیست. جای خوب و با کلاسی است. مطب تر و تمیز و شیکی هم هست. با یک دارو خانه مجهز در کنارش و دو سه تا دارو خانه چی از رفقای قدیم

سفر شمال

این بایرن مونیخ مادر قحبه هم مثل اینکه وظیف دارد مهاجمان ایرانی را گه مالی کند. آن از علی دایی که در اوج گرفتندش از هرتا و نیمکت نشینش کردند و این هم از وحید هاشمیان
....
دو سه روز گذشته را رفته بودم شمال. از طرف شرکت. ساری..بابل و بابلسر. این جماعت روی هر چه مرغ است سفید کرده اند. هنوز زنگ افطار نخورده شهر به شهر اموات بدل می شد و اثری از موجود زنده در شهر ها پیدا نمی کردی. فکرش را بکنید. ساعت 5 عصر کل شهر به اغماء می رفت. البته در ساری کمتر این حالت دیده می شد . اما بابل و بابلسر بالکل نابود بودند. این جماعت کون گشاد به ظاهر مذهبی از کوچکترین فرصتی برای گشاد بازی استفاده می کنند. . فکر می کردم ما واقعا هنوز مردم مرفهی هستیم. یک دهم یک نفر آمریکایی هم کار نمی کنیم. فقط ادعا داریم و خود را لایق بهترین ها می دانیم..

شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۳

رویا

میان شبستان بزرگ مسجدی ایستاده ام. آنجا پر از جمعیت است. نور یکنواخت آبی رنگی از آسمان همه جا را روشن کرده. نوری که نه نور روز و نه شب است. هوا چنان لطیف و ملایم است که پوست صورتم قلقلک می شود.جمعیت زیادی آنجا کنارم ایستاده اند اما صداهایشان به سختی به گوش می رسد. گویی آهسته نجوا می کنند. آبنمای بزرگ میان شبستان کمی بلند به نظر می سرد. شاید به بلندی یک متر. عده ای کنا آن ایستاده اند و وضو می گیرند. هر که را می شناسم آنجاست. پدر و عمو جلوتر..ناگهان تکان شدید و محدودی احساس می کنم. انگار اصابتی شدید اتفاق افتاده به زمین.. به یکباره همه سبک تر می شوند. سبک مثل پر.شناور در فاصله ای کم از زمین . عده زیادی به داخل آب حوض بزرگ می روند. همه در فضا معلق شده اند .من ایستاده ام و متعجب جمعیت شادمان را که به سمت حوض غوطه ورند می نگرم. اب حوض به بیرون می پاشد. آب هم رها از جاذبه و بی عجله روبرویم می رقصد و در هوا پخش می شود و به آسمان می رود.به کسی می گویم: این معجزه نیست. زمین جاذبه اش را از دست داده..شاید شیء بزرگی..شاید یک ستاره دنباله دار با زمین برخورد کرده. از دور دختری می بینم که آشناست. چادری مشکی بر سر دارد. صورتش بی رنگ است. اما لبانش سرخ. می شناسمش. نوشین است
.......
میان اتاقی رو به کوه ایستاده ام. ایوان اتاق به دره ای مشرف است. شب سرخ رنگ است. به میان اتاق می آیم. از آنجا می گذرم و به ایوان می رسم. گوشه ای از ایوان علیرضا ایستاده و سیگار می کشد. روبروی ما آبشاری از آتش به پایین می ریزد. تا چند دقیقه دیگر ستاره دنباله دار سوزان به همانجایی که ما هستیم برخورد می کند. نگاهی به علیرضا می کنم که دستش را جلو می آورد و گدازه ها را لمس می کند. می خندد. دلم خالی شده. به پایان همه چیز رسیده ایم. یاد خواهرانم می افتم. کجا هستند؟ از علیرضا می پرسم: حالا چی میشه؟ ...سری تکان می دهد و به داخل می رود.

we can't fly Posted by Hello

پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۳

صور اسرافیل و حسین درخشان

امشب بهروز صور اسرافیل حسین درخشان رو هم حسابی شست و گذاشت کنار. می گفت: یه بچه آخوند! از اینا که رفته کانادا مزخرف می گه.. و شروع کرد به نقل نوشته های وبلاگ حسین در مورد جان کری.. آخرشم گفت: من که خیلی خوشحال شدم این حسین درخشان بچه آخوند خیط شده..با پیروزی بوش!..بابا این صور اسرافیل دیگه آخر فاشیست و احمق است. ولی من با برنامه اش حال می کنم. اصولا دیکتاتور ها و افراد یک بعدی خیلی جذاب تر از پلورالیست ها هستند

چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۳

پیروزی بوش

تا این لحظه بوش 260 رای الکترال در برابر کری با 249 رای جلوتر است.پیروزی بوش محتمل است. باید اعتراف کنم قلبا دموکرات هستم اما عملکرد بوش در عراق و افغانستان را بسیار می پسندم. گسترش دموکراسی زوری! چیز بدی هم نیست.در این برهه از زمان و این منطقه از جهان دموکراسی برای فراگیر شدن بدون زور و از سوی مردم به صدها سال فرصت نیاز دارد. باید روزهای آینده منتظر بدتر شدن اوضاع پلیسی در ایران باشیم. حکومت با پیروزی بوش حسابی احساس خطر خواهد کرد اما به نظر من بر آیند این جریانات به نفع ملت ایران خواهد بود

دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۳


bush! Posted by Hello