دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۴

حسين در خيابانهاي تل آويو


حسين درخشان رفته اسرائيل. فکر مي کنم براي هم نسلان من و حسين سفري در دنيا به اندازه سفر به اسرائيل جالب نباشد. نکته جالب اين که چنان از کودکي تصويري از اسرائيل و يهوديان براي ما ترسيم کرده اند که محال است در عمق ذهنمان به هودر شک نکنيم. شايد هم شک ها صحيح باشد و يا نباشد. شخصا سلام و عليکي با حسين درخشان داشته ام و شناخت عميقي از او ندارم. جاسوس بودن و غيره اش پاي خود او. ربطي به من ندارد. گرچه اگر هم جاسوس باشد بيشتر به نظر مي رسد جاسوس ج.ا.ا باشد تا اسرائيل! اما از اين اراجيف پر سوءظن گذشته کاش شرايطي پيش آيد که شناخت درستي از اهالي اسرائيل پيدا کنيم. پيش از انقلاب تقريبا تمامي اعضاي خانواده من بارها به تل آويو رفته اند. براي کوچکترين بيماري يا حتي به عنوان تفريح شال و کلاه مي کردند و ماهها آنجا مي ماندند. يهودي که نيستيم هيچ.. جد اندر جد اهل قم هستيم و مادربزرگم لحظه اي ذکرش قطع نمي شد اما هيچ چيزي را در دنيا به اندازه طب اسرائيل و محبت مردمانش قبول نداشت. يادم است در دوران دبستان. در قم همه ما دانش آموزان آن مدرسه باور داشتيم يهودي ها دم دارند. خون مي خورند و از اين قبيل و اين شست و شوي مغزي چنان تاثيري بر انسان مي گذارد که حتي چند ماه پيش در ترکيه وقتي با چند توريست اسرائيلي ايراني الاصل آشنا شدم ابتدا ترس عجيب و نا شناخته اي درونم حس مي کردم. بعد تر آنها را انسانهايي مانند خود يافتم که عميقا دلتنگ ايران بودند و آن را مثل يک خاطره دور و دراز و دست نيافتني مي دانستند. تاسف انگيز تر اينکه گويا چنين تبليغاتي بر عليه ما نيز از سوي حاکمان سياسي اسرائيل هر چند با شدت کمتر رواج دارد. وبلاگ دوست اسرائيلي حسين درخشان که در مورد سفر حسين مي نويسد را اينجا بخوانيد. و فيلمهاي سفرش را اينجا ببينيد.
 Posted by Picasa

جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۴

برره اي هاي عزيز

يکي از قسمتهاي دو سه شب پيش برره که ژوله نوشته بود با ظرافت بد و بيراه محترمانه اي به حکام ايراني انرژي هسته اي مي گفت. موضوع اين بود که يکي آمده بود و در برره مرده بود. بازرسي آمده بود و اهالي را تهديد مي کرد براي عدم همکاري پرونده شان به شوراي عالي (يا شوراي امنيت!)اول اينکه همه به تخمشان بود. اصلا نمي دانستند يعني چه! بعد هم که طرف گفت يعني صادرات نخودتان قطع مي شود برره اي ها با خيال راحت جواب دادند: اگه صادرات نخود قطع شه همه مردم کشور از گرسنگي مي ميرن!مي بينيد؟ نکته اي بود که همه مي دانيم. خود بزرگ بيني حاکمان ج.ا.ا را و حماقتشان. اما خيلي زيبا در اين قسمت اشاره شده بود
 Posted by Picasa

جمعه، دی ۲۳، ۱۳۸۴

بايرن و پرسپوليس

نيمه اول بازي پرسپوليس با بايرن خيلي خوب بود. بازي خوبي انجام شد. اما از همه جالبتر زماني بود که بعد از پايان نيمه اول عادل فردوسي پور بعد از اعلام آمار بازي گفت: استفاده صلح آميز از سلاح هسته اي حق ايران است
 Posted by Picasa

سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۴

ناگفته هايي از سفر احمدي نژاد به عربستان

سفر ناتمام احمدي نژاد در عربستان تحت تاثير سقوط هواپيماي خبرنگارن به درستي مورد بررسي قرار نگرفت. ديشب, آشنايي که از نزديکان تسخيري رييس هيات ايراني اعزامي به عربستان بود از قول او نقل مي کرد که بعد از سخنراني احمدي نژاد در مورد هولوکاست در جمع سران کشورهاي اسلامي, به فاصله يکي دو ساعت مقامات عربستاني محترمانه عذر رييس جمهور را خواسته اند و خواستار اتمام زودهنگام سفر احمدي نزاد به عربستان شده اند. وقتي اين را به رييس جمهور اعلام مي کنند او ابراز مي دارد که" ما تازه مي خواستيم بريم مدينه زيارت!" که طبيعتا کسي حرف ايشان را تحويل نمي گيرد. جناب رييس هم بلافاصله دست به اقدامي تلافي جويانه مي زند. جمعي از خبرنگاران را دعوت مي کند و پيش از بازگشت زود هنگامش دوباره همان حرف ها در مورد اسراييل را تکرار مي کند. که اين نيز با اعتراض رسمي سعودي ها به سرپرست هيات ايراني رو به رو مي شود. خلاصه آقاي رييس جمهور دست از پا دراز تر به ايران پس فرستاده مي شوند. البته اين توجيه را داشته اند که به خاطر سقوط هواپيماي خبرنگاران سفر خود را به عربستان ناتمام گذاشته اند
Posted by Picasa

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

تولد دوباره

کودک که هستي دنبال يک الگويي. پدر پيش روست. مي شود قهرمان زندگي ات. بزرگ تر که مي شوي کم کم ابهتش مي شکند. مي شود يک آدم عادي.حتي به جايي مي رسد که به خود اجازه مي دهي انتقاد کني. اشتباهاتش را مي بيني. اما الگو بايد باشد. خودت مي شوي الگو... اينده اي را مي بيني از خود با ابهت. موفق و شايسته ستايش. مي شوي انکه روزي پدر براي تو بود. باز..کم کم بزرگ تر که مي شوي شک مي کني در شايستگي اين بت. الگوي آينده. ضعفها را مي بيني و نامرادي ها را. خود مي شوي بت شکن خودت. اين روندي است که وجود دارد براي همه. اما هر کس در سني به مرحله خود شکني مي رسد

يکي دو سال پيش در آستانه سي سالگي بحراني پيش رويم بود. بحران سي سالگي. حالا اين بحران تمام شده. امروز,دوشنبه, نمي دانم سي و يک يا دو ساله مي شوم. يا به يکي از اين دو لعنتي وارد. حالا بحران گذشته. آن الگوي کودکي هم شکسته. ديگر براي خودم آدمي هستم عادي. با ضعف هايي بيش از نقاط قوت. با سرخوردگي ها . غم ها و شادي هايي البته زود گذر و فراموش شده. چقدر زود مي گذرد اين عمر لعنتي

آن سالها. سالهايي نه چندان دور چه الکي بوديم. خوش..خرم..نا اميد اما اميدوار. هنوز افسانه شايستگي مي سراييديم براي خود. حالا روز به روز دريغ شده از ديروز.

همه پير اين روزگار شديم. در حسرت روزنه اي. تغييري. اما هيچ تغيير نکرد. ماند و عذابمان داد. ما هم عوض نشديم. عوض نشديم و بيشتر عذاب کشيديم. خاتمي هم با آنچه بود رفت و احمدي نژادي آمد. بد از بدتر. بدتر از بد

اما هنوز اميد دارم. هنوز هم با انچه مي بينم اميد هست. هنوز اميد دارم سال ديگر اتفاقي بزرگ افتاده باشد. اتفاقي بزرگتر از هر مرگ و مير و هر ماندني

 Posted by Picasa

یک پایان

دیگر حوصله خوابیدن ندارم. در این سالها کاری که زیاد از پسش بر آمده ام خوابیدن بوده. به لطف شرایط. شرایطی که از هر آدم خلاق و با انرژی یک علاف سرگردان می سازد. وای به حال سرگردان های علاف!..از امروز شیوه ام عوض شده. کارهای زیادی دارم. تا قبل از کوچ نیمه اجباری. باید شروع کنم. همیشه در این سالها شروع کرده ام. دریغ از یک پایان درست و حسابی و تماشاگر پسند.