تولد دوباره

يکي دو سال پيش در آستانه سي سالگي بحراني پيش رويم بود. بحران سي سالگي. حالا اين بحران تمام شده. امروز,دوشنبه, نمي دانم سي و يک يا دو ساله مي شوم. يا به يکي از اين دو لعنتي وارد. حالا بحران گذشته. آن الگوي کودکي هم شکسته. ديگر براي خودم آدمي هستم عادي. با ضعف هايي بيش از نقاط قوت. با سرخوردگي ها . غم ها و شادي هايي البته زود گذر و فراموش شده. چقدر زود مي گذرد اين عمر لعنتي
آن سالها. سالهايي نه چندان دور چه الکي بوديم. خوش..خرم..نا اميد اما اميدوار. هنوز افسانه شايستگي مي سراييديم براي خود. حالا روز به روز دريغ شده از ديروز.
همه پير اين روزگار شديم. در حسرت روزنه اي. تغييري. اما هيچ تغيير نکرد. ماند و عذابمان داد. ما هم عوض نشديم. عوض نشديم و بيشتر عذاب کشيديم. خاتمي هم با آنچه بود رفت و احمدي نژادي آمد. بد از بدتر. بدتر از بد
اما هنوز اميد دارم. هنوز هم با انچه مي بينم اميد هست. هنوز اميد دارم سال ديگر اتفاقي بزرگ افتاده باشد. اتفاقي بزرگتر از هر مرگ و مير و هر ماندني

0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home