یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۴

تولد دوباره

کودک که هستي دنبال يک الگويي. پدر پيش روست. مي شود قهرمان زندگي ات. بزرگ تر که مي شوي کم کم ابهتش مي شکند. مي شود يک آدم عادي.حتي به جايي مي رسد که به خود اجازه مي دهي انتقاد کني. اشتباهاتش را مي بيني. اما الگو بايد باشد. خودت مي شوي الگو... اينده اي را مي بيني از خود با ابهت. موفق و شايسته ستايش. مي شوي انکه روزي پدر براي تو بود. باز..کم کم بزرگ تر که مي شوي شک مي کني در شايستگي اين بت. الگوي آينده. ضعفها را مي بيني و نامرادي ها را. خود مي شوي بت شکن خودت. اين روندي است که وجود دارد براي همه. اما هر کس در سني به مرحله خود شکني مي رسد

يکي دو سال پيش در آستانه سي سالگي بحراني پيش رويم بود. بحران سي سالگي. حالا اين بحران تمام شده. امروز,دوشنبه, نمي دانم سي و يک يا دو ساله مي شوم. يا به يکي از اين دو لعنتي وارد. حالا بحران گذشته. آن الگوي کودکي هم شکسته. ديگر براي خودم آدمي هستم عادي. با ضعف هايي بيش از نقاط قوت. با سرخوردگي ها . غم ها و شادي هايي البته زود گذر و فراموش شده. چقدر زود مي گذرد اين عمر لعنتي

آن سالها. سالهايي نه چندان دور چه الکي بوديم. خوش..خرم..نا اميد اما اميدوار. هنوز افسانه شايستگي مي سراييديم براي خود. حالا روز به روز دريغ شده از ديروز.

همه پير اين روزگار شديم. در حسرت روزنه اي. تغييري. اما هيچ تغيير نکرد. ماند و عذابمان داد. ما هم عوض نشديم. عوض نشديم و بيشتر عذاب کشيديم. خاتمي هم با آنچه بود رفت و احمدي نژادي آمد. بد از بدتر. بدتر از بد

اما هنوز اميد دارم. هنوز هم با انچه مي بينم اميد هست. هنوز اميد دارم سال ديگر اتفاقي بزرگ افتاده باشد. اتفاقي بزرگتر از هر مرگ و مير و هر ماندني

 Posted by Picasa