دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۴

یک بوس کوچولو

چه خوب است که آقای فرمان آرا تصمیم دارند سالی,دو سالی یکبار یک وصیت نامه سینمایی تازه بسازند. ما که لذت می بریم در این قحطسال سینمایی.

"یک بوس کوچولو" قسمت سوم تریلوژی آقای فرمان آرا در باب مرگ است اما نه بهترین آنها. هنوز هم به نظرم " بوی کافور, عطر یاس" بهترین این سه گانه است.

به نظر می رسد این چند سال پس از بازگشت به ایران ایشان هم مثل ما تلخ اندیش تر شده اند. حالا به راستی می توان فاصله اندک میان آدمیان را فهمید. چه بهمن فرمان آرای اصیل زاده و مرفه با آن همه خدم و حشم و چه من یک لا قبا هر دو دغدغه های مشترکی داریم. هر دو مرگ برایمان هنوز غیر قابل قبول است. هر دو یمان نسبت به ایران, زیبایی اش و غربت احساس مشترکی داریم و هر دویمان احساس زنده به گور شدن در شرایط سیاسی, اجتماعی اکنون را داریم. اما به گمان مرگ برای من نه بوسه هدیه تهرانی در نقش عزرائیل که حتی هم آغوشی با جنیفر لوپز است. احساس می کنم نه تنها دین ادا نشده ای بر گردنم نیست و نه تنها ظلمی بر کسی روا نداشته ام بلکه یکسره طلبکار آن دنیا مستقیم سراغ خداوند خواهم رفت. با خیالی آسوده و آماده. که حجت بر ما تمام شده در این گند و نکبتی که دست پا می رنیم. کاش من هم توانایی داشتم فیلم درمانی کنم..خودم را.

خود فیلم از آن دسته فیلم هاست که روح خسته ات را نوازش می کند. دست می گذارد روی دغدغه هایی نه پیش پا افتاده که از آن نوعی که من و امثال من داریم. و عجیب است که اینگونه ماها در سی سالگی با آقای فرمان آرا و شخصیت هایش احساس همذات پنداری می کنیم. این هم نه ساده, نه خیلی پیچیده و بلکه دلیلی است بر مریضی روحی اجتماعی ما. افکاری داریم که متعلق به سن و سال ما نیست. به مردان و زنان لب گور مانند شده ایم.

ارجاع تقریبا واضح کاراکتر "محمد رضا سعدی" که کیانیان با ان گریم با نمک نقشش را بازی می کند به ابراهیم گلستان را اما هیچ نفهمیدم. ما خیلی از دوران گلستان و ماجراهای او فاصله داریم.. چیزی هم که پرده از روابط شخصی او بر دارد نخوانده و نشنیده ایم.

دیگر, شعارهای رو و درشتی بود که در فیلم گفته می شد. من بر خلاف یکی دو تماششاگر دیگر اینها را دلیل بر ضعف نمی دانم. این نوع فیلم آنقدر شخصی است که باید با معیار خودش سنجیده شود. الزاما هر شعاری بد نیست اما به شرطی که به بافت اصلی فیلمنامه بچسبد و توی چشم نزند.

اما از بازی عالی پیام دهکردی عزیز و دوست داشتنی در نقش ناصر نمی توان گذشت. حق داشت با ترس و لرز به نقشی که من برایش نوشته بودم نگاه کند و دو سه هفته ای کچلم کند. وسواسش بی دلیل نبوده.. هر چند که عاقبت آن نقش بسیار خوب را در متنی که من نوشته بودم بازی نکرد. به بهانه ای... اما بابک حمیدیان معلوم بود تحت تاثیر بازی در مقابل کیانیان و مشایخی بوده. به هر حال خوشحالم که بهترین نقشی را که تا کنون برای بابک دوست داشتنی و بسیار با استعداد نوشته شده کار من بوده است...

بگذریم... فیلم را ببینید. اگر مثل من ذهنتان معیوب است....

2 Comments:

Anonymous ناشناس said...

Man taze WEblgo ro kash kardam!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۹:۰۵ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

Ye blog jadid dorost kardam. albate besyar khaham nebesht andar ooooooooo

http://heybat.blogfa.com/

۹:۱۳ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home