!
کلاس درسم در ترم جدید از فردا شروع می شود. با این که بارها این اراجیف را درس داده ام باز هر بار استرس دارم. وحشت دارم از اینکه کلاس کسل کننده ای بشود. ترم پیش چند تایی جوکر خوب داشتیم. خسته نمی شدم. ببینیم فردا چه می شود
کم کم دارم در برخی عقاید تجدید نظر می کنم. تصمیم گرفته ام تا پایان سال 84 ازدواج کنم. اگر نشد یا نخواستم دیگر تعطیل. پریروز سر صحنه بودم داشتم توی آینه خودم را می دیدم. کلی امسال تنک تر شده این پشم و پاقال کله. نچ نچ می کردم. در تنهایی. دوستی ایستاده بود.جمع و جور کردم. گفتم می ترسم کچلی این تجرد را ابدی کند. گفت شانست بوده..بد نگفت.
دارم مطالعاتی در اسلام می کنم. کم کم آن یک ذره هم که بود محو میشود. ایمانم. بیخود نمی گفتند افراد ضعیف النفس و سست اعتقاد غور نکنند. اما غور می کنم و تفحص.به لطف ج.ا.ا تابو ها شکسته می شود. دیگر تقدسی نمی ماند که در دل هراس بیافتد از شکی معقول.عجیب داستانی است. به جا های هیجان انگیزی رسیده ام.
کم کم ارتباطم با جهان خارج کامل گسسته می شود. در جمع می نشینم اما فکر و دل جای دیگری است. کاش بالای یک کوه بلند سر سبز . در مه.. بر جا بایستم. خشکم بزند. برای هزار سال. و هزار سال بعدش