چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۳

چای صحنه


! Posted by Hello

کار به سرعت جلو می رود. دیروز سر صحنه بودم. لوکیشن جدید. متن آنقدر شخصیت و لوکیشن دارد که غیر از کار های تاریخی تقریبا بی سابقه است. از دور کار لذتبخشی است. آفریدن و دور و بر هنر پلکیدن اما درونش برایم اضطراب آور است. که نتیجه کار چه شود. به هر حال این نیز به سرعت می گذرد. مثل گذر عمر.
دیروز با یکی از بچه های تئاتری گپ می زدیم. یکی از بهترین بازیگران دو سه سال اخیر تیاتر است. امسال هم از در و دیوار پیشنهاد سینمایی و تلویزیونی می بارد. برایش. او هم دل به رفتن دارد. او هم از آنده اش در اینجا نگران است. نمی دانم این چه بذر شومی بود و کی پاشیده شد. این عدم رضایت از زندگی. این نا امیدی از آینده. نه سن و سال می شناسد و نه کار و حرفه. همه در هر سنی و هر شغلی دلزده اند. البته همه آنها که اهل فکرند.وگرنه بسیار داریم کسانی که خو گرفته اند و در مخیله شان نمی گنجد جای دیگری هم برای زندگی وجود دارد. از کی شروع شد این بیماری همه گیر؟ شاید بود و این چند سال بعد از یاس خرداد دوباره عود کرد. پا گرفت و ریشه دواند. نمی دانم. شاید این سرگردانی تقدیر ماست. احساس بی وطنی در وطن غم انگیز است. ما متعلق به کجاییم؟ زمینمان را که غصب کرده؟