شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۵
پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۵
قهرمان را کشتيم
علاقه اي به نوشتن دوباره نداشتم. به هزار و يک دليل. اما امروز علي دايي پير تر از هميشه بود. انگار در عرض اين چند روز يک مرتبه افتاده بود. نابود شده بود. بيهوده سعي مي کرد خودش را سر پا نشان دهد. داغان شده بود. ما نابودش کرديم. در اين چند روز
امروز با علاقه منتظر برد آنگولا بوديم. بردن در اين بازي لذتي نداشت. نابودي کامل بعضي وقتها بيش از نيمه جان ماندن لذت دارد. ما همان موقع که يادمان رفت پيروزي بر مکزيک و پرتغال نه حق مسلم ما مردمان ورشکسته،که يک شگفتي است.. بازي را به خودمان باختيم. همه. من و شما... بد نبود اگر به دور دوم صعود مي کرديم و براي مدتي و يا شايد تا هميشه فراموش مي کرديم چه بر سرمان آمده.. اما نبرديم ولي متاسفانه فراموش کرده ايم ماجرا چيست و ما کجاي کاريم. ما تيمي بوديم که به رغم حضور در بين 32 تيم منتخب هيچ تيم بزرگي حاضر به بازي تدارکاتي با ما نشد و عجيب اينجاست که همه فراموش کرده ايم اين بزرگترين ضعف تجربه تيم ايران را... حالا بايد مقصر پيدا کنيم. چه کسي بهتر از علي دايي و برانکو و علي کريمي؟! لعنت به هر چه ايران و ايراني قهرمان کش است. يک روز طرف را تا عرض بالا مي بريم و روز بعد همان بالا رهايش مي کنيم تا با مخ به زمين بيافتد... ما ملت هميشه طلبکار احمق از خود راي فراموشکار... ما تيمي بوديم که بايد مي باختيم چون لايق باخت بوديم. بايد همه چيز يک مردم به همه چيزش بيايد.. ما مردم ورشکسته تنها در اين دنياي بزرگ به ناحق پي نشان دادن خود بوديم. مردمي که نان ندارند و قيم بيماري برايشان حق مسلم مي سازد.. از وحشت ملل ديگر.. از بمب اتم. لعنت به ما که فراموش مي کنيم يا از آن بدتر نمي دانيم چه جايگاهي در اين دنيا داريم و به غلط انتظار داريم جور ناکامي و غم و افسردگي و بيکاريمان را يک تيم ملي فوتبال بر دوش بکشد.
حالا باز بنشينيد براي علي دايي و ميرزاپور جوک بسازيد. شايد دلمان خنک شود. يا يک مشت دروغگو را با لذت در تلويزيون تماشا کنيم که دلايل باخت را برايمان بر مي شمارند.. بي اينکه جرات داشته باشند از واقعيت چيزي بگويند