چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۴

بازگشت به جهنم


! Posted by Picasa

از روزی که برگشته ام هنوز خیابانهای تهران را حسابی ندیده ام. تا آنجا که می توانم می خوابم. یک هفته ای به شهری ساحلی در جنوب غربی ترکیه رفته بودم. بر ساحل مدیترانه. یک بهشت واقعی با کمترین تعداد توریست ایرانی. مایه های دق. سر افرازی! یکی از همان هفت هشت نفری که که دو سه روز بعد از ما آمده بود دو سه ساعت قبل از آمدن به جرم دزدی از یک سوپر مارکت بازداشت شد. سفر پرماجرایی بود. با همه کوتاهیش. یک خودشناسی دوباره. اینکه بزرگترین مشتری فاحشه های روسی و ترک و غیره مردان پیر و جوان ایرانی بودند و اینکه بیشترین تعداد سیاه مست خ0راب را بین همین جمعیت ده پانزده نفره میتوانستی ببینی. از دختر و پسر. آنهم میان سی هزار توریست دیگر. ..و نگاهی از بیرون. به خودمان. شاید ده نفر با ملیت های مختلف بعد از اینکه می فهمیدند ایرانی هستم بلافاصله از انتخابات می پرسیدند و از احمدی نژاد و اینکه خوانده اند که مذهبی و افراطی است. به دروغ جواب یکسانی به همه شان میدادم. " پسر خوبی است..فقط خیلی خوش قیافه نیست..م خواهد آزادی به ایرانی و ایران بدهد!" اما...دروغ
اینجا رنگ خاکستری اش پر رنگ تر شده. یک فیلتر ضخیم و نمره بالای خاکستری روی ایران کشیده شده. همه چیز کمرنگ تر از آن طرف مرز هاست. و شاید به کلی بی رنگ. نمیدانم من مثل شیزو فرنیک ها توجهم زیاد شده یا اصولا رفت و آمد از ایران چشم را باز می کند! اما همه چیز نفرت انگیز تر از سال قبل است. و سال قبل ترش. مردم دروغ گو تر. بی حوصله تر.. عبوس تر و عصبی تر شده اند. مرتضوی و ارباب علی خامنه ای جان بیشتری گرفته اند. با وقاحت و اعتماد به نفس بیشتری دروغ می گویند. در چشمانت نگاه می کنند و سعی می کنند چیزی بگویند تا از درون ذوب شوی. از فرط عصبانیت. کاش گنجی بمیرد. ما نیاز به قهرمانی تازه داریم. استفراغم می گیرد از حرفهای خاتمی و شبه خاتمیان. به عدم نیاز به قهرمان. ما همیشه نیاز به قهرمان داریم. نیاز به خون روشن و تازه... پس کجاست نجاتبخشی؟

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

۱۱:۰۵ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home