جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

سلاخی


!
امروز دلم برای خودمان سوخت. دیدم مثل گوسفندی هستیم در آخرین قدمها به سوی مسلخ. هنوز دست و پا می زنیم و بع بع می کنیم. اینها باعث تنفر ما هستند . با تمام سلولهای بدن بیگانگی از اینها را حس می کنیم اما باز آخرین راه را انداختن رای به صندوق های همینها می دانیم. ما هنوز نا امید نشده ایم. هنوز بعد از بیست و شش سال امید داریم. به تغییر به هوای تازه. نا امید نشده ایم. هنوز امید داریم یکی از این هشت نفر استخوانی در گلوی اینها باشد. بگذار این آخرین راه باقیمانده هم برویم. باید تقلا کنیم. شاید چاقو از دست سلاخ بیافتد. از جا بر خیزیم و با آخرین نیرویی که در پاهای لرزانمان مانده او را پشت سر بگذاریم. شاید سلاخ نا امید شود و برود

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

فعلا این‌طور که بوش میاد «ما»یی وجود نداره. سری‌های قبلی هم به خوشگلی و آخوند بودن خاتمی رای دادن. الان هم به ۵۰ تومن و آخوند بودن کروبی. رفسنجانی هم که هست. جنبش اصلاح‌طلبی هم کشک بود و باد هوا. این ملت رو برای آخوندا ساختن.

۶:۵۱ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home