جمعه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۳

سرما


! Posted by Hello

هفته پیش اولین کلاس درس ترم جدید برگزار شد. کلاس شلوغ و بزرگ است با چهل دانشجو. طبق معمول بی حوصله بودم اما کلاس را که شروع کردم سعی کردم بی دلیل لبخند بزنم. چهل دانشجوی یبس و کشتی غرق شده جلویم نشسته بودند. جلوی منی که خودم رزمناو غرق شده دارم این سالها..انگار. سعی کردم جوی بسازم نمونه کلاسهای ترم قبل. آن وقت در دو کلاسی که داشتم بالغ بر پانزده جوکر تمام وقت داشتیم.من هم مشنگ تر بودم.خوش می گذشت. اینها یکسره بی بخار و سرد بودند. درس نصفه و نیمه که تمام شد شروع کردم به جوک گفتن و خواهش و تمنا که شما هم بگویید وگرنه مجبور می شوم کلاس را تعطیل کنم!دانشجوها هم بر و بر من را نگاه می کردند.عاقبت یک دانشجوی قد بلند رنگ پریده با موهای فرفری و لهجه غلیظ ارمنی یک جوک بی نمک تعریف کرد که من از خجالت خیس عرق شدم. از خنکی و بی نمکی اش. تازه لحن خود پسره هم آنقدر یخ بود که هر جوک با نمکی را به زهر مار تبدیل می کرد. خلاصه خودم را از تک و تا نیانداختم. خندیدم. دانشجوها هم فقط بر و بر من را نگاه می کردند. خلاصه خسته شدم. خنده ام تمام کردم. گفتم به سلامت. بیرون که آمدیم. تا به ماشین برسم پشت سر دو سه تا از دانشجوهای کلاسم راه می رفتم. متوجه من نبودند. شاید هم بودند و به تخمشان حساب کرده بودند. همزمان که پشت سر آنها به سوی ماشین میرفتم هم چند نفر ایستاده بودند. یکی به یکی دیگر گفت این یارو استادتونه؟ آن یکی گفت آره و همگی خندیدند! نمیدانم چرا!؟ به ماشین رسیده بودم. آن دو سه دانشجویی که پشت سرشان راه می رفتم در مورد من صحبت می کردند. گوش تیز کردم. می گفت: ..بیچاره آدم بدی نیست. فقط خیلی بی نمکه!.من را می گفت. به روی خودم نیاوردم. سوار ماشین شدم. گاز دادم و به سرعت از آن محل دور شدم

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

فکر مي كردم اين ترم ديگه کلاس بر نميداري!! جو کلاست کم کم بهتر ميشه, راه ميفتن! در ضمن مبحثي که درس ميدي خودش انقدر جالب هست که براي آب کردن يخ کلاس چندان احتياجي به جک نباشه
:)

۱۲:۴۴ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home