نحس
!
دوباره درد کهنه شب عید سراغم آمده. نمیدانم چند سال دیگر این زجر ادامه دارد.نمیدانم..یادم رفته چه بیماری بود. میان یک جمع بزرگ یک مرتبه احساس خلا میکنی. میبینی تنهایی. انگار همه مرده اند یا تو مرده ای و دیگران نمی بینندت. حرفت نمی شنوند. انگار در فضای بی کرانه ای رها شده ای و با شدت سقوط میکنی به سمت جایی که نمی دانی کجاست. عمق بی انتهای یک سیاهچاله. همیشه این اوضاع و احوال سراغم می آمده. وقت و بی وقت. اما شب عید تا یاد دارم همیشه بوده. آخ که این عید لعنتی..چقدر تنها و تلخ و بی روح است....
0 Comments:
ارسال یک نظر
<< Home