جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵

آرزوهای بزرگ

تقریبا مطمئنم که زمان بچگی بیش از هر کتابی تحت تاثیر دو سری کتاب بودم."به من بگو چرا" و "تن تن".میتوانم با اطمینان بگویم که هیچوقت تا سال سوم دبیرستان به فکر اینکه پزشک بشوم نیافتاده بودم. بزرگترین آرزویی که داشتم حل کردن قضیه مثلث برمودا بود!خیلی هم جدی،همیشه با دایی بزرگ و پدرم در این مورد بحث می کردم. حالا می فهمم که ان دو نفر چقدر محترمانه با اراجیف کودکانه من برخورد می کرده اند. همه اینها را گفتم به خاطر اینکه آرزوهای تعدادی از کودکان را اینجا دیدم.

راستی یک آرزوی بزرگ دیگر برایم باقی مانده ودیگر هم چندان علاقه ای به کشف رمز و راز مثلث برمودا ندارم

4 Comments:

Blogger ArmageddoN said...

راستش دکی جون من درک میکنم چون دائیت، یعنی بابای من با من هم همین برخورد مشابه رو داشت، با توجه به اینکه من آرزوم خیلی غیر معقولانه تر بود چون من همیشه ارزوم این بود که "سوپرمن" باشم. هنوزم گاهی اوقات با خودم وقتی فکر خیال میکنم میبینم، هنوزم هیچ چیز به اندازه سوپرمن بودن منو خوشحال نمیکنه، هیچ چیز...

۸:۱۱ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

دکتر به دادم برس. شب های من خراب شده. برقش قطع شده. سیاه و ساکت.
دیگه هیچی نمیبینم حتی یک لحظه هم چیزی ندارم توی خواب. دستم به دامنت درمونی دوایی، شفایی.

۴:۱۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

آقا من از بلاگ شما خوشم اومد خواستم اظهار احساس کرده باشم!

۷:۲۷ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

خوبی؟
فکر نمیکنم کسی بیشتر از جناب رفسنجانی به این مملکت خیانت کرده باشه!
بعد انقلاب رو میگم
راستی یه وجه مشترک داریم منم بچگی کتابای مثلث برمدا رو زیاد میخوندم
البته نه برای حل معما!
برای سزگزمی بیشتر
یادمه همشم نوشته یه نفر بود

۱:۱۱ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home