چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۵

گریه فواد سینیوره

از پز انسان دوستی بیشتر از هر چیز متنفرم.به درک که در هر گوشه ای از دنیا انسان هایی به هر دلیل می میرند. مگر فرقی می کند که یک موجود جاندار فنا پذیر به چه دلیلی یا در چه سنی بمیرد؟ شاید هم برای من که در فضای نفرت پرور و نفرت انگیز ایران اسلامی رشد یافته ام این احساسات طبیعی باشد. از شما چه پنهان بعضی اوقات از مرگ دسته جمعی عده ای از انسانها خوشحال می شوم. فکر می کنم بیش از هشتاد درصد انسان ها با شرایطی که در دنیا هست، بعد از مرگ سعادتمند تر هستند.
با همه این اوصاف و اینکه از چسناله بیزارم، دیشب وقتی توی بی بی سی چهره فواد سینیوره نخست وزیر لبنان را دیدم که در جمع سران عرب، از آنها در خواست می کرد کاری برای لبنان بکنند، و بعد بغض کرد و گریه اش گرفت، برای معدود دفعات در عمرم دلم برای لبنان سوخت. دیدن گریه یک مرد گنده، آنهم سیاستمدار و از آن بالاتر، عرب! خیلی عجیب است. دل سنگ را هم کباب می کند. به لبنان و فواد سینیوره فکر کردم و این که نه راه پس دارند و نه راه پیش. گروگان حزب الشیطانند و ایران و سوریه و می ترسند مخالفتی کنند با این یاغیگری و جیره خوار بیگانه بودن حزب الشیطان، و آتش جنگ داخلی دیگری روشن شود. از آن سو هم اسراییل است که موجود غیر یهودی را دارای حق حیات نمی داند، اصولا و اگر همه را نابود نمی کند از رودربایستی با آمریکاست. بیچاره لبنان. بیچاره هر کس که گرفتار احمق های خونخوار است