شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵

اي هاشمي

اي هاشمي،چه آخر و عاقبتي پيدا کردي!درک مي کنم که چقدر برايت سخت است اين دوران. شايد تو آدم خوبي بوده اي که بايد اينگونه آرام آرام جان بدهي. ماجراهاي دوران بني صدر و منتظري و حاج احمد و آن چند نفر نويسنده مظلوم بي پناه را مي گويم. نه اينکه در همه آن ماجراها مستقيما دست داشته باشي، همين که مطلع هم بوده باشي،از يکي از آن ها،بار سنگيني به دوش مي کشي. گيرم که بعدا سعي بر جبران کرده باشي اما هيچگاه ديگر فرصت دوباره اي در اختيارت قرار نگرفته باشد. فرصت دوباره،آن انتخابات لعنتي را مي گويم که يکهو از اسب به زمين افتادي و ديگر پشتت به زين نرسيد. دنيا همين است. فرصت محدودي داريم،يکي مثل من در ابعادي مينياتوري و تو در ابعادي غول آسا.اصلا در اين انتخابات آخري ما هم به همراه تو از اسب به زمين افتاديم. مملکت ديگر بالکل از دست همه مان خارج شد. دست الاغي افتاد که بيش از همه تو و خاتمي و روحاني را دق داده با حرف ها و کارهايش.
مي دانم چه سخت است دهن به دهن شدن با يک آدم بيسواد . جوجه اي که خودت زير پرو بالش را گرفتي.اما بد هم نشد،شايد سالها مي گذشت و اسنادي چنين با ارزش براي صاحبان اصلي اين اسناد رو نمي شد
 Posted by Picasa