چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۳

شادی شاعرانه

آقا جان! این گونه رفتن شایسته تو نیست. شایسته نامت نیست. دلمان خوش بود که هستی. که هنوز شاعری اینجا شاد است به سخن گفتن. با ما بودن.بیا. بمان و با آن جملات سنگین و با وقارت منطقی تر و بزرگوارانه تر از هر سیاستمدار و ادیبی نظر بده. راهنماییمان کن. زبانم لال نکند که ترس باشد. چیزی شده؟ بگیر و ببند؟ اینها که تازگی ندارد. همیشه بوده. 2500 سال است که هیچ چیز عوض نشده. گیرم که حالا به بهانه رفراندمی و امضاء رضا پهلوی به پای آن بریزند و اصلاح طلب و محافظه کار قدرت از کف رفته احساس خطر کنند. بزنند و بکشند . من و تو که دیگر نباید بترسیم. می دانم. شاید متهم شوم که آزاد و بی مسولیتم . که بار حمایت و گردانندگی یک زندگی بر دوشم نیست. کاش بود و باز هنوز ادعا داشتم.اما هر چه هست.این است که وقت جا زدن نیست.اصلا بیا و قید سیاست زدگی را بزن. اما سیاسی باش. شاعرانه بنویس و شادمان کن.