یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۳

مشهد

درد و بلای هر چه مشهد است بخورد تو سر اهواز و آن آب و هوای بد و برخورد تخمی میزبانانش. البته دختران زیبا و نمکینشان را مستثنی کنیم. اینجا همه چیز عالی است. هتل هما هنوز هم می تواند ادعا کند در گذشته با شرایتون هتل پیوند خونی داشته است.هوای مشهد گرچه 2 درجه زیر صفر است اما اصلا آزار دهنده نیست.
اصل مذهبی نیستم. حتی (به اشتباه) به بیش از بی مذهب بودن متهم شده ام اما اینجا در مشهد احساس آرامش عجیبی دارم. و یک تمایل غریب به رفتن و ماندن در جوار امام رضا. نمی دانم موضوع چیست اما به هر حال این حس غریب با من است. نمی دانم 10 سال دیگر جوانان پا به سن گذاشته ای در سن و سال امروز من.. آنان که در جمهوری اسلامی بزرگ شده اند و پهلوی را درک نکرده اند هنوز ته مانده چنین احساساتی در وجود خود خواهند داشت یا نه؟! بعید می دانم.
اینجا قرار بوده برای بار ان ام و آخر این فیلمنامه لعنتی را باز نویسی کنم. ارواح عمه جان ام خیلی هم کرده ام! آن سیروس مقدم پفیوز چنان گهی به همه چیز زده که دیگر درست بشو نیست. نمی خواستم اسمش را بیاورم. اما به درک. یک دقیقه از زندگی ام اگر باقی باشد حالش را می گیرم.

1 Comments:

Blogger سورئالیست said...

salam
to ke inghade az mashhad gofti..
az weblog nevshaye mashhai ham migofti dige...
be har hal age kari dashti mashhad ke be sang khord karet!!mitonam komaket konam
Surrealist
http://persiansurrealist.blogspot.com

۲:۰۰ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home