چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

عمر استاندارد/عمر انقلابی

امشب برای اولین بار بعد از ترس پنج سالگی ام در تونل وحشت ،به همان اندازه ترسیدم. وحشت کردم. هواپیما برای اولین بار بود که داشت از آن شهر لعنتی بی تاخیر به سوی تهران می رفت. اما همه چیز مشکوک بود. خلبان یکی دو بار چرت و پرت گفت.قبل پریدن... گفت که کامیونی که نزدیک بال راست هواپیما ایستاده نقص فنی پیدا کرده و ما نمی توانیم دور بزنیم و به باند پرواز برویم. 15 دقیقه بعد سر باند پرواز بودیم. می دانستم خبری شده. هواپیما سرعت گرفت. می لرزید. از باند که بلند شد صدای انفجار کوچکی به گوش رسید. زبانه های آتش، زیر بال راست. من و یکی دو نفر دیگر که متوجه بودیم رنگمان،گچ دیوار. خلبان یکی دو دور روی شهر زد و بعد گفت چون چرخها بسته نمی شوند می نشینیم. فقط آن موقع یک پیام کوتاه با موبایلم دادم. چیز دیگری غیر از ترس و فکر آن پیام کوتاه در ذهنم نبود. هواپیما به باند نزدیک شد. دوباره صدایی این بار مهیب تر. به سرعت تخلیه مان کردند. چرخهای سمت راست هواپیما جزغاله شده بود. با تکه ای از بال. بعد.. شش ساعت طول کشید تا دوباره پریدیم. تمام مدت پرواز مجدد وحشت داشتم. شروع کردم تند و تند لحظه نگاری. درونیاتم را نوشتن. دو مرد گنده دو طرفم انگار کاری جز خواندن خزعبلاتم نداشتند. ورق زدم. شروع کردم تند و تند انگلیسی نوشتن همان اراجیف. بعد در چشمشان به نوبت نگاه کردم. بیخیال شدند. روزنامه دست گرفتند که مثلا از اول هم حواسمان آنجایی نبود که تو فکر می کردی.. نوشتن را که متوقف می کردم دوباره ترس تمام وجودم می گرفت. هفت هشت صفحه ای شد...ذ
هواپیما اوج نمی گرفت و در کمترین فاصله پرواز می کرد. یاد حرف هیبت بودم. می گفت: در ایران قطعات هواپیما بعد از تمام شدن عمر استاندارد تازه عمر انقلابیشان شروع می شود! عمر انقلابی تایرهای هواپیمای کذایی هم تمام شده بود.. اما عزرائیل جوابمان کرد.. تا کی؟! خدا داند

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

من با خوندنش ترس برم داشت!چی برسه به شما و بقیه مسافرها.خدا رو شکر که بخیر گذشته و خدا رو شکر که خلبان هرچند نباید بلند میشده اما به موقع نشسته!

۱:۵۷ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home